یک گوشه دنج

ساخت وبلاگ
دخترعمه ام زنگ زد واسه دوشنبه شام دعوتمون کرد.تازه مکالمه مون تموم شده بود که خواهرشوهر دومی تماس گرفت که سلام چطوری چه خبر؟ خونه ای؟ ما شب میخوایم بیایم اونجا گفتم تشریف بیارید .تماس که قطع شد اولش گفتم هووووف کی حوصله داره؟!بعدش ولی پا شدم نهار بچه ها رو دادم و سریع شروع کردم به مرتب کردن خونه.واسه شام هم ماکارونی پختیم با کمک هم و سالاد و خلاصه خوش گذشت.الان دارم دخترک رو میخوابونم به این امید که پاشم برم از نماوا فیلم ببینم تو تنهایی خودم.همسر و پسرک هم که خوابن. نوشته شده در شنبه ۲۴ دی ۱۴۰۱ساعت 23:0 توسط بهــــــــار| یک گوشه دنج...
ما را در سایت یک گوشه دنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haaaamechizemana بازدید : 84 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 19:19

مهمونی اون شب خونه دخترعمه ام خیلی خوب بود و خوش گذشت.( یعنی از اون شب هی میخوام بنویسم هی فرصت نمیکنم یک گوشه دنج...
ما را در سایت یک گوشه دنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haaaamechizemana بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 19:19

امروز صبح یه کار بانکی داشتم؛ بچه ها رو گذاشتم خونه مامانم و با همسر رفتیم بانک.کارمند خانمی بود که خیلیی انرژی مثبت داشت؛ اینقدر خوب راهنمایی میکرد، با حوصلهاز اونا نبود که دو کلام میخوان حرف بزنن زورشون میادوسطاش دیدم یه جوری نگام میکنه؛ یواش بهم گفت روسریت خیلی خوشگله از کجا خریدی؟جا خوردم! خندیدم و گفتم آنلاین گرفتم.گفت چقدر گرفتی؟ گفتم ۱۶۰.گفت خیلی خوب خریدی.آدرس دو تا پیج اینستاگرام که ازشون روسری میخرم رو توی یه برگه کوچولو که دستم بود نوشتم و گفتم این دو تا پیج خیلی خوبنخوشحال شد و گذاشت تو جیبشخیلی خوش برخورد و مهربون بود؛ دلم میخوام بازم برم ببینمش باهاش دوست شم؛ ان شاءالله سلامت باشه هر جا هست. نوشته شده در پنجشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۱ساعت 17:36 توسط بهــــــــار| یک گوشه دنج...
ما را در سایت یک گوشه دنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haaaamechizemana بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 19:19